خبرگزاری مهر، گروه استانها، محمد حسن مقدمنیا: ۲۶ سال از حماسه آفرینی رزمندگان ایران اسلامی در مرصاد میگذرد، وقتی به غافلگیری منافقان در منطقه عملیاتی فکر میکنیم یاد آیه «آن ربک لبالمرصاد» میافتیم یاد سفر رهبر معظم انقلاب اسلامی به استان سمنان و جملاتی که درباره مرصاد و تیپ ۱۲ قائم بیان کردند، همین تیپ قائم در عملیات مرصاد مهمترین نقش را ایفا کرد، شنیدم که نقش تیپ قائم در عملیات مرصاد آنچنان بود که اگر نبود، دشمن ممکن بود تا کرمانشاه پیش بیاید، «آنکه ایستاد تیپ قائم بود، اینها در تاریخ می ماند» و این گونه نام این تیپ در تارک آسمان دفاع از کیان ایران اسلامی جاویدان شد.
درس عاشقی در دوران دفاع مقدس در نظر رزمندگانی که خود را جای ماندگان از رفقای شهیدشان میدانستند داشت به پایان میرسید آخرین امتحان را نیز داده بودند و با اعلام رادیو مبنی بر پذیرش قطع نامه ۵۹۸ چشمهای گریان، خیره به یکدیگر مینگریستند.
انگار نوبت شهادت برایشان نرسیده بود و افسوس قرار بود تا آخر عمر همراهشان باشد که چرا رفقانشان در والفجر و بیتالمقدس، کربلا و رمضان و بدر و نصر و … رفته بودند و آنها ماندهاند با آرزوی شهادت آن هم آرزویی که پایان جنگ گویی پایانی بر همه آنها بود.
جاماندگان از غافله
حس دوگانهای از اینکه خوشحال باشیم برای اینکه جنگ تمام شده و نوبت سازندگی کشور بعد از هشت سال رسیده یا ناراحت باشیم از اینکه از غافله شهدای حسینی (ع) جا ماندهایم این حس رزمندگانی بود که مرداد ماه ۶۷ را تجربه کرده بودند. چند ماه قبل امام با دلی خونین نامهای مینویسد و از ایستادگی تا محو کل فتنه میگوید اما برخی اطرافیان و شرایط آن روزگار سبب میشود تا ایشان سخن از جام زهر بگویند که شنیدنش هم قطره اشکی را گوشه چشم رزمندگان میآورد.
قطع نامه تمام شد و خیلیها به شاهرود و سمنان و گرمسار و دامغان و … برگشتند با دلی خسته؛ حسی که نمیدانستند چیست؟ استقبال خانوادهها، شهری که مانند همیشه بود. گاهی سفید گاهی هم سیاه اما مگر میشد بعد از هشت سال مشق عاشقی آمد و در خانه و زندگی اداره زیستن کرد و وانمود کرد که چیزی نبوده است؟
مگر میشد خاطرات دوستان و یاران را که در کنارشان سر به خاک گذاشتند را فراموش کرد؟ والفجرها، کربلاها، رمضانها، فتح خرمشهرها و شهدایش، قلاویزان و هویزه، جزیره مجنون و بوارین، دوپازا و ارتفاعات کردستان و کرمانشاه و یگانهای قاطریزه و برفهای شدید! همین؟ برگردیم و زندگی کنیم؟ ما جاماندگان؟
شرایط تغییر کرد
شرایط اما با یک خبر تغییر کرد سوم مرداد ماه ۶۷ منافقان از عراق به راه افتادند تا ۳۳ ساعته تهران را فتح کنند هنوز گروهی در جبهه جنوب بودند و کم کم داشتند مکانها و مواضع را ترک میگفتند. قطع نامه پذیرفته شده بود و کسی خبر ورود منافقان را با مدرنترین ادوات جنگی و تانک و نفربر و تیربار و دوشکا مگر به باور کسی مینشست؟ کی آمدهاند؟ چطور آمدهاند؟ تا کجا آمدهاند؟ کسی جلویشان را نگرفته است؟ اینها سوالاتی بود که مردم از خود میپرسیدند.
خاک به خاک، وجب به وجب حتی کیلومتر به کیلومتر پیشروی تا نزدیکیهای کرمانشاه! هر چند ساعت یک بار خبر میرسید که شهرها دارند سقوط میکنند همه بهت و شگفتی! شاهرودیها و سمنانیها به سپاه آمدند تا کسب تکلیف کنند.
شهر به شهر پیشروی
رضا علی علی محمدی درباره آن روز میگوید: عصر روز سوم تیرماه ۶۷ به سپاه آمدیم فکر کردیم شاید آنجا خبری تازه بگیریم فکر میکردیم اولین نفرها هستیم ولی وقتی رسیدیم جمعیت فراوانی آمده بودند. جلو نمیشد رفت اما بلندگویی اعلام کرد که برادران اگر نیاز به اعزام به جبهه بود امشب در مسجد اعلام میشود الان بروید اینجا نمانید.
علی محمدی که آن زمان ۲۴ سال داشت، میگوید: در راه با دو دوست دیگرم پیاده میآمدیم و میگفتیم نکند اصلاً همه اینها بمب خبری و یا دروغ رسانهای باشد که مردم را اذیت کنند. حتی برخی از خدا بیخبرها میگفتند کردهای کردستان و کرمانشاه با منافقان همراهی کردهاند! اما در هر صورتی بود روز سوم تیرماه ۶۷ فقط با شایعه به پایان رسید.
وی میافزاید: صبح چهارم اما ماجرا تغییر کرد نیروها سوار اتوبوسها و به منطقه اعزام شدند، قرار بود ابتدا به تهران و سپس همدان بروند آنجا برایشان تصمیمگیری شود، میخواهم بگویم آنقدر ماجرا فوری و فوتی بود که اصلاً وقت نبود قبل از اعزام نیروها برنامهریزی شود سپاه گفته بود نیروهای مردمی را راهی کنید تا به تهران و سپس همدان برسند فکری میکنیم.
علی محمدی میگوید: اولویت با کسانی بود که در جنگ و جبهه بودند و ما نیز ثبت نام کردیم از آن جمعیت شهید ابراهیم عامریان که اتفاقاً خودش در بنیاد شهید کار میکرد و کارمند بخش آزادهها بود هم حضور داشت از دیگر افراد شهید تیموری با آن ریش پر سیاه تا زیر چشمانش، یادم هست رضای نادری عزیز و فرماندهمان شهید عرب نجفی و دیگر یاران همه بودند.
اخبار ضد و نقیض برای کاهش روحیه مردم
ماجرا به آنجا میرسد که فرماندهان هم غافلگیری را تجربه کردهاند کسی در غرب نیست که جلوی منافقان بایستد اخبار ضد و نقیض هستند خبر از سر بریدن مردم و نارنجک انداختن میان مردم در بیمارستانهای کردستان میآید عدهای میگویند دوست را از دشمن نمیشود تشخیص داد زیرا خیلی از منافقان لباس کردی پوشیدهاند نیروها توجیه میشدند که بیگدار به آب نزنند زیرا جنگ احتمالاً در کرمانشاه به جنگ شهری بدل میشود و باید خیابان به خیابان جنگید.
تیپ قائم با حضور رزمندگان استان سمنان نه در سمنان بلکه ابتدا در تهران شکل خود را پیدا کرد و نیروها با نیروهای دیگر استانها مانند خراسان و کرمانشاه و تهران و همدان و … همراه شدند سر پل ذهاب سقوط کرد و تا روز شامگاه روز چهارم که رزمندگان تیپ ۱۲ قائم استان سمنان به منطقه رسیده بودند دشمن تا ۴۰ کیلومتری کرمانشاه رسیده بود.
تفاوت مرصاد با بقیه عملیاتها
روایت محمد علی رضوانی از شب رسیدن نیروهای استان سمنان به کرمانشاه شنیدنی است وی میگوید: شب رسیدیم گردان امام رضای سمنان، سید الشهدا شاهرود و قمر بنی هاشم و روح الله دامغان با استراحتی کوتاه به سمت غرب کرمانشاه حرکت کردیم وقتی نبود میدانستیم که قرار است شامگاه همان روز چهارم تیرماه درگیر شویم خاطرم هست حتی نرسیدیم به شکل عملیات دیگر در دوران دفاع مقدس با هم یک دل سیر گریه کنیم و خداحافظی!
وی میگوید: جو مرصاد با هیچ عملیاتی قابل مقایسه نیست اینکه نیروها به محض پیاده شدن شکل بگیرند با استراحتی کوتاه حرکت کنند آن هم با دشمنی که هیچ اطلاعی از آنان نیست برخی میگفتند هزار نفر را همان روز نخست ورود به سر پل ذهاب گردن زدهاند حتی برخی جنازهها را از تیرهای برق آویزان کردند موضوعی که بعداً فهمیدیم صحت دارد.
رضوانی با بیان اینکه شهید عرب نجفی ما را توجیه کرد، بعد از سخنان او بود که متوجه شدیم راستی راستی عملیات دیگری است و یک فرصت دیگر برای شهادت و جا نماندن از غافله عشق پیش رویمان است برخی ادعیه میخواندند اما شگفتی من از این بود که چه رقصی میانه میدان میکردند امثال رضا نادری که وقتی فرمان حرکت گروهانها را دادن انگار بال درآورده بود و میدوید.
فروغی که ناجاویدان ماند
فروغ جاویدان منافقان به ساعت چهار صبح پنجم مرداد ماه ۶۷ رسیده و با اینکه مقاومت چندانی در برابرشان نشده همگی راحت و سرحال هستند و به خیالشان صبحانه را در کرمانشاه میخورند. اما دشمنان یک چیزی را در نظر نگرفتهاند نیروهای تیپ ۱۲ قائم در منطقه حسن آباد و در مقابل تنگه چهار زبر انتظارشان را میکشند.
رجوی قبل از عملیات گفته بود: «بر اساس تقسیمات انجام شده، ۴۸ ساعته تهران خواهیم رسید… کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند… از پایگاه نوژه همدان هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد… علاوه بر آن، ضدهوایی و موشک سام ۷ هم که داریم هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستونها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشینها به صورت ستون حرکت میکنند.»
سید ابراهیم موسوی درباره این شب میگوید: قبل از اینکه ما به چهار زبر برسیم یک تیپ از سپاه اگر اشتباه نکنم لشگر شش ویژه نام داشت در منطقه حسن آباد درگیر شده بود و ما شامگاه در چهار زبر اولین خاک ریز را زدیم که بلافاصله درگیری شروع شد و همین تیپ سپاه هم بعداً به سمت چهار زبر حرکت کرد.
موسوی میگوید: آن روز خیلی نظام مند نبودیم خبر یاز تیپ و گروهان هم نبود آنقدر به منافقان نزدیک شده بودیم که صدایشان را میشنیدیم حتی من خاطرم هست که تعدادی شأن نماز میخواندند آن هم به جماعت که چند زن هم با همان روسریهای قرمز و لباس لجنی پشت سرشان ایستاده بودند به دوستم رضا محمدی گفتم اینها نماز میخوانند که بیایند ما را بکشند بروند بهشت!
وی میگوید: راستش را بخواهید صبح روز چهارم که هوا روشن شد و ما ادوات آنها را دیدیم به شخصه کمی درباره عملیات روحیهام را از دست دادم آنها خیلی بودند مخصوصاً هر نفربری که میایستاد ۱۵ تا زن و مرد مسلح به سلاحهای اتوماتیک که همه هم نو و دست نخورده بودند بیرون میریخت و ما مشرف به آنها میدیدیم ما دو برگ برنده داشتیم نخست اینکه بر آنها مشرف بودیم و دوم اینکه خاکریز را سریعاً قرار دادیم.
شهیدانی که مرصادی شدند
این رزمنده روزهای مرصاد میگوید: هوانیروز صبح روز پنجم وارد عمل شده و بخش عظیمی از لشکر کفر را تار و مار میکند اما تیپ ۱۲ قائم تا وقتی که هوانیروز به فرماندهی صیاد دلها به منطقه برسد باید این خاکریز را نگه میداشتند. خاکریزی که روز بعد از عملیات وقتی صیاد شیرازی از بالا با بالگرد منطقه را بررسی میکرد به آن اشاره میکند ابتدا به خاطر نمیآورد که این خاکریز مال کدام بچهها است در نتیجه نامش را خاکریز فرشتهها میگذارد و سپس در عملیات توجیهی متوجه میشود که این خاکریز بچههای شاهرود و سمنان است که اگر نبود منافقان تا کرمانشاه میآمدند تعبیری که رهبر معظم انقلاب اسلامی در سفر سال ۸۵ همراه با این جمله که آنکه ایستاد تیپ قائم بود به کار بردند.
روز نخست سمنانیها شهید زیاد میدهند کسانی که دیگر از غافله جان ماندند و آنطور که سید حسین میر رضایی میگوید: بجز پیکر شهید خسروجردی که مفقود الاثر شد مابقی پیکر شهدا همان روز چهارم به عقب بازگشت. اولین یگان گردان قمر بنی هاشم دامغان بوده و گردان سیدالشهدا پشت سر آنها وارد معرکه شد و در همان روز شهدای زیادی را تقدیم کردیم.
زن خط شکن منافقان
عبدالله ایرانی از دیگر رزمندگان مرصاد درباره این عملیات و خاکریز میگوید: خاکریز توسط واحد مهندسی رزمی تیپ ۱۲ قائم که مسئول واحد آن زمان حاج علی شاکری بود زده شد. ما چند نفر از سمت راست جاده به طرف اسلام آباد با منافقین درگیر شدیم. تعدادی با رگبار گلولههای دوستانم به هلاکت رسیدند. یک نفر از ماشین پرید پایین و با حرکات تاکتیکی به طرف ما تیر اندازی میکرد و فاصله ما فقط ۱۰ متر بود فضل الله ترابی از هم رزمان ما نشست و سر او را هدف قرار گرفت بعد که مجروح شدم و عقب آمدم به این فرد رسیدم بچههای دسته گفتند آن منافق یک زن و من باورم نمیشد با دقت نگاه کردم دیدم بله زن است که با ماشین از روی خاکریز پرید! این تنها باری بود که توانستند خاکریز را بشکنند که البته موفق هم نبودند.
از مرصاد روایات شنیدنی زیادی برای گفتن وجود دارد که بیان همه شأن یک کتاب بزرگ را میطلبد کتابی که البته به همت سپاه، کنگره سه هزار شهید استان و همچنین مرکز نشر آثار دفاع مقدس به چاپ رسیده است اما همیشه خاطرات بکری در سینه یاران مرصادی استان است.
جنگ تن به تن و تن به تانک
جنگ در مرصاد به جایی میرسد که در روز چهارم فاصله رزمندگان استان با منافقان بعداً به سه متر میرسد خاطرات زیادی از پرتاب سنگ به سمت منافقان توسط رزمندگان ذکر میشود حتی کار به جنگ تن به تن نیز میرسد که در این بین شهید جمشید تیموری شهد نوشین شهادت مینوشد و دلاوریهای رضا نادری که با آر پی جی تعدادی ماشین و تویوتای منافقان را منهدم میکند.
نادری بعد از اتمام مهمات به سمت آنها یورش میبرد که با دست خالی آنها را خفه کند تا جایی که این کار او روحیه همه رزمندگان را بالا میبرد و یکباره سیل عظیمی گلوله سمت منافقان پرتاب میشود اما خود رضا به دست منافقان شهید میشود آن هم با پایی که در گچ بود و منافقان حتی از فرط درماندگی به او دو تیر خلاص هم شلیک میکنند.
علی باقری روایت میکند: درگیری سختی بود به ما گفتند باید تنگه را حفظ کنید تا هوانیروز بیاید ما هم همین کار را کردیم موضوعی که شاید در ابتدای امر نشدنی به نظر میرسید آنقدر نشدنی که فرماندهان میترسیدند که روحیه مان از دست دهیم اما مگر به این راحتی میشد روحیه گردانهای تیپ ۱۲ قائم را تخریب کرد؟ خاطرم است که منافقان که دیدند از پس ما بر نمیآیند با بلندگو و بعضیها هم حلقی فحاشی میکردند صبح روز پنجم که صدای بالگردهای صیاد شیرازی آمد و منافقان تار و مار شدند و از بالا نگاهی دوباره کردیم متوجه شدیم که اصلاً با چه تعداد آدم میجنگیدیم و توانستیم آنها را یک روز در چهار زبر نگهداریم.
وی میافزاید: مرصاد عجیب و غریب بود صبح روز پنجم و انهدام منافقان حتی ته صف نفربرهایشان دیده نمیشد تا ظهر همان روز صدای تیرهایی که خود منافقان به خودشان میزدند میآمد یا آنانی که زخمی شده بودند یکباره داد میزدند به نام خلق آزاد ایران و به نام مسعود و مریم و یکباره نارنجکی را میترکاندند. ما البته ناراحت هم میشدیم که آنقدر در جهل هستند و البته کاری هم برایشان نمیشد کرد حتی بین آنها فریب خوردگانی بودند که هم ولایتی هایمان بودند اما یک موضوع در مرصاد نباید نادیده گرفته شود این عنایت خدا بود وگرنه کجا میشد این همه دشمن درجه یک مردم را یکجا گیر آورد و هلاک و بسیاری از سرکردگانشان را دستگیر کرد.
ورق به نفع ایران باز میگردد
صبح روز بعد اما با ورود هوانیروز یکباره ورق بر میگردد مقاومت رزمندگان استان سمنان نتیجه میدهد و منافقان تا ورود بالگردهای صیاد دلها میتوانند خط را نگه دارند تا منافقان وارد کرمانشاه نشوند آن همه لشکرهای مکانیزه وقتی به چهار زبر رسیدند حتی حریف بچههای شیرمرد استان سمنان نشدند.
۶۸ نفر از ۳۰۲ شهید عملیات مرصاد از شهدای استان سمنان هستند که ۲۸ نفر آنها از شهرستان شاهرود، شهیدانی از رده فرمانده تا یک رزمنده نوجوان از استان سمنان که افتخار طلایه داران مرصاد را به نام این استان ثبت کردند و در رأس آنها نام تیپ ۱۲ قائم بود که در تاریخ ایران اسلامی به نام تیپی که ایستاد و درس ایستادگی داد ماندگار شد، یاد شهدای مرصاد بخیر.