روایت عجیب جهادگر کرونایی از قاچاق مشروب تا نجات جان بیماران
روایت عجیب جهادگر کرونایی از قاچاق مشروب تا نجات جان بیماران
سکان نیو؛ قهرمان قصه مان می‌گوید اسم و رسمم را بنویسید .می گویم دست و دلم می لرزد برای انتخاب کلماتی که قرار است گذشته تان را به تصویر بکشد! می گوید عزت و ذلت دست خداست.

راستش هیچ ویروسی مثل کرونا نمی توانست اینطور شیرینی و تلخی را درهم آمیخته کند، آنجا که جان عزیزی را می گیرد مثل زهر تلخ است و آنجا که بهانه ای ست برای شنیدن قصه های ناب خاک خورده در صندوقچه خاطرات، مثل عسل شیرین.

وقتی سراغ بانی سفره افطار کارگران فصلی را گرفتیم، وقتی قرار شد با جهادگری به گفت و گو بنشینیم که در سخت ترین روزها جان ده ها بیمار کرونایی را نجات داد فکرش را هم نمی کردیم پرده از راز یک پرونده قدیمی برداشته شود. پرونده ای که حکم جنجالی قاضی اش، آغازی می شود برای فصل بندگی و عاشقانه های زندگی متهم. حالا فروشنده بزرگ مشروبات الکلی دیروز، خیر و جهادگر امروز است و چشم امید نیازمندان یک شهر به دستان پر مهر او و دعای خیر یک شهر بدرقه دنیا و آخرتش.

اما ماجرا به گفت و گو با جهادگر متفاوت و روایت های شنیدنی اش ختم نمی شود، سراغ قاضی پرونده می رویم وحسن ختام گزارش ما وقتی است که قاضی از حال و روز متهم پرونده 17 سال قبلش باخبر می شود.این ماجرای خواندنی را از گفت و گو با قهرمان قصه مان شروع می کنیم.

اسم و رسمم را بنویسید، عزت و ذلت دست خداست

«حسین باشی پور» می گوید اسم و رسمم را بنویسید چون عزت و ذلت دست خداست، می گویم دست و دلم می لرزد برای انتخاب کلماتی که قرار است گذشته تان را به تصویر بکشد! می گوید ملالی نیست.وصف تلخی گذشته ام به شیرینی قصه حال گره می خورد و زهرش را می گیرد،بنویس.

می گویم پس هنوز تلخی ها را نگفته همان اول کار زهرش را با شیرینی قصه تان می گیرم. وقتی با «مقداد علیپور»؛ مسئول قرارگاه جهادی بابلسر علیه کرونا حرفی شدم از مردی گفت که دو ماه است شب و روز و زندگی اش را گره زده به جهاد برای مبارزه با کرونا، از مردی که سرمایه دار شهر است و با نوجوان ها و جوان ها دوره می افتد برای ضد عفونی معابر. علیپور می گفت در روزهای بحرانی شیوع کرونا که بیمارستان بابلسر با کمبود داروی درمان مواجه بود، 20 میلیون تومان برای تهیه دارو از تهران هزینه کرد وجان 60 بیمارکرونایی را نجات داد. حالا هم بانی شده و هر شب میلیون میلیون هزینه می کند و با کمک خیران شهر صدها بسته افطاری را درب خانه نیازمندان می برد. گفت این برادر بزرگوارانبوه ساز شهرمان است اما وقتی در خانه نیازمند آبرودار می رود می گوید راننده اسنپ هستم و یک بسته برایتان آوردم.