به گزارش ریحان نیوز؛ مردان مردی که از خاک دلیران به مقصد خان طومان شتابان رفتند و از آنجا تا نشستن بر خوان نعمت الهی پرواز کردند.
گرچه به چشم سَر نمیشناسمشان اما به چشم دل (سِر)، سالهاست که مقیم و ساکن جان مناند.
آن روز که عاشقانه، ندای «کُلُنا عباسُک یا زینب» را قبل از آنکه بر سر و بر بازو ببندند بر دلهاشان حک کردند به همگان نشان دادند که مدافع حرم بودن، به دل است نه به دست و بازو و سلاح که در حریم عاشقی، اول باید خانه دل را از هرچه رنگ تعلقپذیر آزاد کنی و جز به وصال معشوق نیندیشی که اگر بیندیشی باختهای!
یکی از آنها که قلبش را پاک و طاهر کرده و تا خدا دویده بود، شهید محمد بلباسی بود.
شهید بلباسی یک سال مانده به جنگ تحمیلی در خانوادهای متدین و مذهبی چشم به این جهان گشود.
از همان کودکی، اخلاق نیکو و حسن خلقش زبانزد همگان بود.
وقتی گام برمیداشت، مرد بود. وقتی سخن میگفت مرد بود. وقتی سکوت میکرد مرد بود. اصلا وقتی نگاه میکرد، مرد بود و اینهمه مردانگی که یکجا جمع بشود دیگر نمیتوانی انتظار کارهای مردانه را نداشته باشی.
شنیدهام تا قبل از آنکه پدر بشود برای بچههای یتیم پدر بود و دستان مردانهاش بارها نوازشگر سر کودکانی بود که از نعمت پدر محروم بودند.
اصلا خودش کار جهادی را قبول کرد تا بداند که این کشور هنوز هم تشنه جهاد و خدمت به محرومین است.
با آنکه به دلیل خدمات فراوان خود در اوج گمنامی همواره مورد توجه سرداران عالی سپاه بود، اما این توجهات هیچگاه او را از مسیر خدمت گمنامانه جدا نکرد و اینگونه بود که نخستين تيم اردوي جهادي را با عنوان «علمدار» با حضور دانشجويان تشكيل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت كنند.
برادر شهید در جایی می گفت: شهید محمد براي انجام كارهاي جهادي هيچگاه منتظر حكم سازمانی نبود، چنان كه وقتي در ورزقان زلزله آمد، بدون اينكه منتظر رسيدن حكم سازماني از مسير پر پيچ و خم بروكراسی بماند، تيم دانشجویی جهادی تحت امرش را برداشت و به منطقه رفت و اینها همه نشانههایی است که بر ما معلوم میسازد مردی همچون شهید محمد بلباسی هیچوقت برای خدمت و جهاد به کم قانع نیست و همواره آرزوهای بزرگی برای جهاد فیسبیلالله در سرش موج میزند و همین امواج عاشقی بود که در نهایت او را به ساحل نجات رساند.
شهید محمد بلباسی که مشق شهادت را از سالها قبل با تشكيل تيم «خادمان شهداي مازندران» آغاز کرده بود، معتقد بود بايد با كم كردن هزينه و پای كار آمدن جوانان علاقهمند در تيم خادمان شهدای مازندران، تلاش مضاعفی برای خدماترسانی به زائران کربلای ایران زمین انجام داد و از همین رو بود که با ثبت همین ایده به نام خودش، شرایطی را به وجود آورد که افراد علاقهمند پس از ثبت نام در سايتی به نام «كوله بار»، میتوانستند افتخار پذیرایی از راهیان سرزمین نور و شعور را بدست آوردند.
آنقدر در این سه سال فعالیت به عنوان مسوول اردوهای راهیان نور مازندران خوش درخشیده بود که در نهایت از سوی معاونت اردویی كشور به عنوان برترين واحد در ميان استانهای كشور شناخته شد.
خدمت به مردم هر روز ایده تازهای را در ذهنش شکل میداد و همین عشق به همنوع و نیازمندان بود که باعث شد تا «صندوق خيرخواهانه امام زمان (عج)» را در قائمشهر با هدف جمعآوری كمکهای خيران برای محرومان راه اندازی کند.
شهید بلباسی پس از تحصیل در رشته متالوژی در دانشگاه فردوسی مشهد، به نزد خانواده بازگشت و برای کمک به پدرش در مغازه تعميرات لوازم او کارگری کرد.
اما مهمترین بخش زندگی او از زمانی آغاز میشود که تصمیم به ازدواج میگیرد.
تصمیمی که یک شیرزن را به زندگی او اضافه میکند به نام محبوبه بلباسی که در تمام سالهایی که در کنارش بود دست و پایش را برای خدمت به جامعه نبسته بود و هرکجا دست و دل شهید میخواست برای تنها گذاشتن او و فرزندان در راه خدمت و جهاد بلرزد، او بود که زینبوار نمیگذاشت و یک تنه قد علم میکرد در برابر مشکلات.
از اینجا به بعد، برداشت آزاد ما از روایت زندگی شهید بلباسی از نگاه و زبان همسر شهید (محبوبه بلباسی) است.
سال ۱۳۸۰ وقتی خطبه عقد خوانده شد، محبوبه فقط ۱۵ سال داشت که به محمد بله گفت و دو سال بعد با هم به زیر یک سقف رفتند.
زندگی از همان اول هم به کامشان نشد تا جایی که بعد از آنکه شهید محمد بلباسی، جذب سپاه پاسداران شد قرار شد در تهران خدمت کند و تازه عروس هم تاب نیاورده بود و به او پیوست و در یک خانه (البته اگر بشود نام آن را خانه گذاشت از بس کوچک و تاریک بود)، با هم زندگی را شروع کردند.
بعد از مدتی به دلیل بیماری محبوبه، با هزار خواهش و تمنا بالاخره موفق شد انتقالیاش را به مازندران بگیرد.
فرزند اولشان با نام نامی فاطمه سال ۱۳۸۵ به دنیا آمد و از بس زن و شوهر عاشق فرزند بودند که دو سال و هشت ماه بعد حسن آقا و دو سال بعدتر هم آقا مهدی چشم به جهان گشودند و خانه با صفا و صمیمی آنها با حضور سه فرزند قد و نیم قد، بانشاطتر و مصفاتر شده بود.
شهید بلباسی گرچه حضور فیزیکی زیادی در خانه نداشت اما در همان مدت کوتاهی هم که در خانه بود، تمام وقت با بچهها سرگرم بود و برایشان کم نمیگذاشت و از آن دست پدرهایی نبود که خستگی کار بیرون را بهانهای برای طفره رفتن از گذراندن وقت با فرزندان کند!
همسر روایت میکند: آن زمان که محمد وارد سپاه شده بود از جنگ خبری نبود و اصلا از آنجا که او در حوزه ستادی سپاه مشغول به خدمت بود، کمترین نگرانی از هیچ نظر وجود نداشت.
محبوبه گرچه هیچگاه مانع فعالیتهای جهادی همسر نبود و همه جا پا به پای او به سه بچه کوچک آمده بود و نه نمیگفت و با فضای کار جهادی هم نا آشنا نبود اما هیچگاه به فکرش خطور نمیکرد که جنگی در سوریه درگیرد که شوهر او و مردان مرد دیگر این سرزمین برای دفاع از حرم عقیله بنیهاشم، حضرت زینب (س) و دفاع از وطن در کیلومترها آنسوتر با دشمنی که خوی وحشیگریاش روی هرچه گرگ و گرگزاده را سپید کرده است، بخواهند بند پوتین خود را سفت کرده و این بار کربلایی دیگر را در دل سوریه به راه بیندازند!
اما…
زمانه همواره برای نامآوران عرصه انسانیت و جهاد و شهادت، نقشههای پیچیده و اساسی دارد که به موقع رو میکند.
محبوبه بلباسی میگوید: یک شب محمد در جمع خانوادهاش و من بحث سوریه را پیش کشید. مادرشوهرم به خاطر حضور من به او گفت: تو سه تا بچه داری نرو! محمد در جواب گفت: نمیشود هرکس به یک بهانهای نرود و عرصه را خالی کند؟!
محبوبه ادامه میدهد: آن حرف ماند تا اینکه بعد از مدتی یک روز، از او پرسیدم: از آن دوستت که قرار بود کار رفتن به سوریهات را درست کند خبری نشد؟ در جوابم گفت: نه من دیگر به کسی رو نمیاندازم. از شهدا خواستهام خودشان اگر صلاح میدانند کار رفتن من به سوریه را درست کنند.
همسر شهید روایت میکند: شب پانزدهم فروردین ماه بود که زنگ تلفن خانه به صدا درآمد و او داشت با یکی از دوستانش راجع به رفتن به سوریه صحبت میکرد. گوشی تلفن را گذاشت و گفت: همین امشب باید راهی شوم بروم؟ به او گفتم: مگر همین را از شهدا نخواستی؟ برو.
محبوبه میگوید: اصلا انگار همه چیز از قبل برای رفتن او آماده شده بود و آن چیزهایی هم که آماده نبود مثل برق برایش مهیا میشد مثل گرفتن عکس فوری که در آن نیمههای شب به راحتی انجام شد و تمام.
صحنههای بعد به روایت همسر شهید همهاش در یک چشم برهم زدن گذشت.
به اذعان محبوبه، محمد آقا بعد از اینکه تایید مرا گرفت به سراغ بچهها رفت و با زبانی که بچهها متوجه شوند، وضعیت را برای آنها توضیح داد و سرشان را بوسید و آنها را راهی محل خوابشان کرد و بعد…
من بودم و لحظات سنگین و تلخی که هرگز فکر نمیکردم آخرین باری است که او را اینطور زنده و سرحال میبینم.
همسر شهید روایت میکند که: هردویمان میخندیدیم و فقط خدا از آشوبی که در دل هردوی ما بود آگاه بود. خداحافظی ما بوی خداحافظی آخر را نداشت اما در حقیقت خداحافظی بود که دیگر سلامی را به دنبال خود نداشت.
او نرفت…
او پرکشید…
بسیاری بودند که بارها به سوریه رفتند، جنگیدند و برگشتند اما شهید محمد بلباسی از جنس دیگری بود، آنقدر در زندگیاش، راه و رسم و سخن و سکوت و مرام و رفتارش عطر خدا دویده بود که خدا، خود، خریدارش شد، آن هم در همان مرتبه اول…
همسر شهید میگوید: چندین و چند بار با هم تماس میگرفتیم اما او هر بار با خونسری و سعه صدر خاصی میگفت نگران نباش! هیچ خبری نیست. در حالی که سه عملیات پشت سر هم داشتند.
محبوبه بلباسی اینطور ادامه میدهد: در این دوران که محمد آقا نبود من مجبور بودم برای چرخیدن چرخ زندگی، یک سری کارهایی را که تا آن زمان انجام نداده بودم انجام دهم، مثل کارهای بانکی؛ بعضی وقتها که با هم تلفنی صحبت میکردیم، به شوخی به من میگفت: دیگر مستقل شدی.
روزها پشت سرهم گذشت تا آنکه یک روز ظهر شهید بلباسی با همسر تماس گرفت، ظهر روزی که عید مبعث بود و محبوبه خانم در عروسی پسرعمهاش جای همسر عزیزش را سبز کرده بود.
محبوبه خاطرنشان میکند: آخرین بار وقتی تماس گرفت، صدایش مرتب قطع و وصل میشد و وقتی از پرسیده بودم که دلیل این قطع و وصلیها چیست گفته بود به دلیل تیراندازی است.
به گفته همسر شهیر بعد از آن تماس پر اضطراب، قرار شده بود که دوباره با من تماس بگیرد اما… آن دفعه آخرین مرتبهای بود که محبوبه صدای دلنشین همسر شهیدش را میشنید.
روز فردای شهادت، محبوبه آخرین نفری بود که باخبر میشد. آن هم نه مستقیم از زبان اطرافیان که از روی پیامی که پسرعموی شهید برای عمویش فرستاده و عکس پیکر مطهر و بیجان شهید را نیز ضمیمه آن کرده بود و اینجا بود که امید محبوبه برای بازگشت همسر به آغوش گرم خانواده به یکباره ناامید شد. اینجا بود که محبوبه متوجه شد همدم و همراز و یار وفادارش برای همیشه زمین را به مقصد آسمان ترک گفته و رفته است.
محبوبه با آنکه خیلی برایش سخت بود اما انگار نیرویی ماورایی او را از زمین بلند کرده و به او گفته بود نماز شکر بگزار و او هم نماز شکر خواند.
محبوبه بلباسی از اقتدایش به حضرت زینب (س) در هنگام رویت پیکر مطهر شهیدش میگوید و در عجب است که زینب سلامالله علیها چگونه تاب دیدن بدن شرحه شرحه برادر عزیزش را داشت وقتی ما حتی از دیدن عکس شهید عزیزمان آن هم در حالی که بدن سالم است و به آن بیحرمتی نشده است، اینهمه بیطاقت میشویم!
و حالا پیکر شهید محمد بلباسی در حالی به وطن بازگشته است که مادر و همسر عزیز شهید، زینبوار قریب به 5 سال مفقودالاثر بودن عزیزشان را تاب آوردند و دم برنیاوردند و از حسرت در آغوش کشیدن پیکر مطهر شهیدشان نگفتند!
شهید بلباسی در حالی پس از پنج سال به وطن بازگشت که تکلیف خود را چه در زمان حیات و چه با شهادت خود به انجام رسانید و حالا از آن بالا به من و شما مینگرد که آیا تکالیف انسانی و اسلامی مان را در قبال این نظام مقدس و مردم به درستی انجام میدهیم یا خیر!
به بركت خون پاك و مطهر شهیدانی است كه با حركت در مسیر ولایت و تشخیص دقیق و صحیح ضرورت حضور در صحنه، تا پای جان در مقابل زور مداران ایستادند و نقش ماندگاری را از جوانمردی خود در پهنه تاریخ به یادگار گذاشتند.
وصف مقام شهید در قالب الفاظ نمی گنجد و ارزشمندی و محبوبیت مقام شهیدان به سبب وارستگی آنان و معامله همه هستی خود با خدایشان بود، معامله ای پرسود كه طرف مقابل، خودِ خدا و ثمن آن بهشت رضوان الهی بود و اوج كمال را در كلام آنها و وصایای شان می توان دید.
شهدا آسمانیانی شاهد بر زمینیان هستند كه با تاسی به سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، با خون خود درخت تنومند اسلام را زندگی بخشیده و در آسمان روحانی ماوا گرفتند؛ افلاكیانی كه نزد سفره بی كران خداوندی تا ابد از نعمتهای الهی متنعم شدند، حیات جاودان دارند و جامعه نیز از درخشندگی پرتو حیات آنان، زنده و پویاست.
تكریم و تعظیم شهدا و عمل به وصایای آنان، نشانه احساس مسئولیت در قبال خون آنان است كه با تكریم خانواده های معظم آنان، تداوم می یابد و به یقین، انجام تكلیف در برابر خون مطهر شهیدان و درد جراحت جانبازان، مصداق عمل صالح، سبب نزول بركات در جامعه و گره گشایی شهدا از ما زمینیان خواهد بود.
شهدا شناسنامه پرافتخار این مرز و بوم محسوب می شوند و با گرامیداشت و زنده نگه داشتن این روز می توانیم كمی از آلام فقدان این عزیزان را برای خانواده هایشان كمتر كنیم و ارج دادن به شهدا راهی است جهت ادامه مسیر این ایثارگران و مطمئنا جوانان و نسل جوان ما با الگوبرداری از شهدا راه را برای ادامه مسیر آنان فراهم خواهند كرد.
اقتدار و امنیت ایران اسلامی به بركت خون شهدا است هشت سال دفاع مقدس یکی از درخشان ترین عرصه های دفاع محسوب می شود؛ هنگامه ای که ملت ایران در اتحادی بی نظیر و یکپارچه به مصاف با دشمن متجاوز رفتند و برای حفظ و پاسداری از خاک وطن، سراسر عشق، ایثار و شجاعت شدند، پس از پایان جنگ نیز مجاهدانی از تبار شهیدان برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) در قامت مدافعان حرم در جنگ با اندیشه های افراطی و تکفیری، جامه برازنده شهادت را بر تن کردند و تحسین جهانیان را برانگیختند.
شهدای هشت سال دفاع مقدس با مقاومت و ایستادگی توانستند از این آزمون دشوار سربلند بیرون آیند، بنابراین فرهنگ ایثار و شهادت باید به عنوان میراثی گران سنگ در ذهن ملت ایران باقی بماند چرا که نشر این ارزشهای معنوی و اخلاقی، تأثیر بسزایی را در هدایت و تعالی جوانان این مرزوبوم خواهد داشت و امید و انگیزه آنان را برای مبارزه با استکبار جهانی ارتقا می بخشد.
دفاع مقدس، حماسهای به وسعت ابدیت
دفاع مقدس، حماسهای به وسعت ابدیتوجب به وجب این خاک سرخ، یادآور رشادتهای مردانی است که یک بار برای همیشه ثابت کردند پیروزی از آنِ کسانی است که قلبهایشان بوی لاهوت میدهد نه آنان که دستهاشان بوی باروت دارد.
هنوز بوی خون و باروت از پسِ سالها به مشام جان میرسد از حماسه جان برکفانی که یک روز از مُلک زمین به ملکوت آسمان پرواز کرده و در افقهای ناپیدا، خود را پیدا کردند.
ایران، هنوز هم، چون مادری مهربان اما جگر سوخته، یاد و خاطره فرزندان دلیرش را در خاطر خاک زنده نگاه داشته است، همانها که هنوز استخوانها و پلاکهایشان، در گوشه گوشه این زمین پرماجرا ریشه دوانیده و سبز شده است!
سبکبالان عاشقی که مست از جام عشق بودند و زمین قفس تنگی بود برای تن تنهاشان.
یاد مردان مردی که روزی پیر و مرادشان، میگفت؛ یاران من اکنون در گهوارهها خفتهاند و روزی بیدار خواهند شد و علیه ظلم، پلیدی و پلشتی این دنیای دون، چون کاوه، رستم و پوریای ولی، برخواهند خواست.
نیکنامانی که گمنامیشان، مدال افتخارشان شد و مایه سرفرازیشان! آنان که از خاک تا افلاک را یک شبه پیمودند و خداوند شد خونخواهشان و چه نیک فرجامی یافتند.
آنها که جز تسلیم در برابر حق، پیشانی مقابل هیچ نیروی دیگری نساییدند و پروردگار نیز چه باشکوه آنها را که فقط در مقابل عظمت او سر خم نمودند سرافراز گردانید و عزیز دل یک ملت بزرگ.
کجایند مردان بیادعایی که هفته دفاع مقدس، قداست از نام آنها یافت، سربازان سرافرازی که روزی از آغوش گرم مادر به زمین گرم افتادند اما پرچم حقانیت و عزت و ایمانشان تا ابدیت در اهتزاز است.
چطور میتوانم از مادران شهدا بگویم و از کنار رشادت زینبیشان به راحتی عبور کنم؟!
همانها که همچون مادر ابن وهب نصرانی در فاجعه کربلا، خود، با دست خود، فرزند رشیدی را که با هزار امید و آرزو بزرگ کرده بودند تا خوشبختی و سعادتشان را ببینند، راهی کربلای ایران زمین کردند و البته چه سعادتی بالاتر از آنکه فرزند عزیزشان با نوشیدن شهد شیرین شهادت، به فوز و فیض عظیم همنشینی با عزیز زهرا (س)، حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یارانش رسیده است.
نخلهای سر جدای جنوب، یادمانهایی هستند از آنها که به معنای حقیقی کلمه سرباز بودند و سر باختند به پیشگاه جانان تا نام اسلام و ایران بر تارک جغرافیای تاریخ مانا باشد و بدرخشد.
به راستی کدامین فراز از تاریخ جهان، چنین سربازان سرفرازی را به خود دیده است؟! کجای این کره خاکی و در کدام زمان، اسطورههای مردصفتی این چنین با صلابت و ابهت، بر علیه دشمن و دشوار زمانه برخاستند و راه بستند بر هر آنچه شر و پلیدی بود…!
آنها که جان و جوانیشان را کف دست گرفتند و پشت پا زدند به همه آرزوهایی که بر جوانان عیب نبود، اما آنان عیب میپنداشتند! عیب میپنداشتند، در زمانهای که اسلام و میهن به یاری آنها نیاز دارد و پیر و مرشدشان امام خمینی (ره) از سلاله پاک نبی مکرم اسلام، فریاد “هل من ناصر” سر داده است، سرشان را به زن و بچه و خانه و زندگی گرم کنند که دلشان به پرتو شعشعه نور الهی گرم بود و بس!
دشمن که آمد، تا بن دندان مسلح بود، اما آنان نیز دستشان خالی نبود، نور ایمان چنان شعلهای در جانهای بیدارشان فکنده بود که دستهاشان به اذن خدا یدبیضا میکرد.
نعره اللهاکبرشان لرزه میافکند بر پیکره دشمنانی که چشم دیدن انقلاب نوپای اسلامی را نداشتند و زهره میترکاندند در هر نوای یازهرایشان که از عمق وجودشان برمیآمد.
وجب به وجب این خاک سرخ، یادآور رشادتهای مردانی است که یک بار برای همیشه ثابت کردند پیروزی از آنِ کسانی است که قلبهایشان بوی لاهوت میدهد نه آنان که دستهاشان بوی باروت دارد.
همه اینها که گفتیم حتی گوشهای از درخشندگی جانهای تابناکی نبود که عشق به دین و وطن را به عشقورزی به زن و فرزند ترجیح دادند، اما اینکه دستان کوتاه ما بر بلندای ارواح بلندپروازشان نمیرسد دلیل نمیشود که نگوییم چه دِین سنگینی از دلیرمردیهای آنان بر دوش ماست!
دلیل نمیشود که نگوییم تا همیشه تاریخ همه نسلهای حال و آینده چه بخواهند چه نخواهند مدیون خونهای سرخ بر زمین ریخته آنها هستند؛ خونهای سرخی که ریخته شد تا روح این سرزمین سبز بماند.
آری! ما مدیونیم، ما مسوولیم، ما در هر نفس مرهون جانهایی هستیم که روزی برای دفاع از کیان میهن و شعائر دین مبین اسلام، از قفس تنگ سینه بیرون زدند و تا خدا سبکبال به پرواز درآمدند.
بهترین راه ادای دینمان نیز عمل به وصایای آنهاست که عصاره همه وصیتهاشان حمایت از دین خدا بود و در مسیر حق و حقیقت گام برداشتن!
بنابر همه این سخنان، دفاع مقدس یک روز یا یک هفته خاص در تقویم نیست بلکه تاریخی است به وسعت ابدیت.
خدایا کمک کن تا در آخرت شرمنده شهدا نباشیم!