به مناسبت روز خبرنگار/دیدار بسیج رسانه بابل از خانواده شهید ذبیحی
به مناسبت روز خبرنگار/دیدار بسیج رسانه بابل از خانواده شهید ذبیحی
سکان نیوز؛ طبق روال هرسال یکی از دیدارهای بسیج رسانه با همراهی بنیاد شهید در روز خبرنگار دیدار با خانواده شهید برای گرامیداشت مقام شهدا بود.

شهادت، مرگی است که انسان با توجه به خطرات احتمالی، ظنّی یا یقینی، فقط به دلیل هدف مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن «فی سبیل الله» از آن استقبال می کند. شهادت دو رکن دارد: یکی اینکه هدف، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را نثار هدف نماید؛ دیگر اینکه آگاهانه صورت گیرد. آری، منطق شهید و شهادت، یعنی سوختن و روشن کردن، حل شدن و جذب شدن در جامعه برای احیای جامعه. دمیدن روح به اندام مرده ارزشهای انسانی است .شهید، زیباترین زخم بر پیکر هستی و «شهادت» زیباترین غزلی است که از لبهای سرخ حقیقت می‌تراود. شهادت بیداری را معنا می‌کند و بینایی را شفاف می‌سازدبدین منظور
طبق روال هرسال یکی از دیدارهای بسیج رسانه با همراهی بنیاد شهید در روز خبرنگار دیدار با خانواده شهید برای گرامیداشت مقام شهدا بود و امسال قرعه به نام شهید والا مقام مجید ذبیحی حمزه کلایی از شهدای دانش آموز شهرستان بابل افتاد آقا مجید
فرزند قربانعلی است که در تاریخ 1343/07/08متولد شد وبه عشق رهبر و دفاع از اسلام به جنگ با دشمن رفت ودر سن ۱۸سالگی
در تاریخ 1361/01/04به شهادت رسید
جوان ۱۸ساله ای که مادر برایش آرزو ها داشت ولی اوبه عشق دفاع از وطن قلبش می تپید
مادر شهید از ایمان و عشق مجید به رهبر می گوید وباچشمانی گریان و لرزان از خاطرات شبهایی می گوید که نگران به دنبالش به مسجد می رفت واو را در تاریکی در حال راز ونیاز با معبودش می جست و هنگامی که از سلامتی اومطمئن می شد به خانه برمی گشت و منتظر آمدنش می شد ؛حال مادر با وجود سه فرزند دیگر دلتنگ مجید است فرزندی که معیار ارزشهایش با جوانان امروزی شاید متفاوت باشد
جوان ۱۸ساله ایی که با ندایی از رهایی و پرچمی از آزادگی در گستره گیتی در مقابل دشمنی که مرز وبومش را مورد هجوم توفان‌‌های زهرآگین اتحادیه جهانی زر و زور و تزویر قرار داده بود پا به عرصه میدان نهاد تا مرز وبومش را حفظ کند وبا حرکتی برای بهبودی وضعِ «بودن»را ترسیم نماید.در حالیکه براو هیچ تکلیفی نبود وتکلیف آن روزگارش درس خواندن بود امابه ندای رهبرش لبیک گفت.
هنگامی که این گزارش را می نویسم باد می‏وزد و ساعات سرخ حماسه را در گوش درختان، نجوا می‏کند. من، در باور خیس دریاچه‏ ها،به آرزوی جوانانی می اندیشم که. به نیزارهای خاموش دل دادند وبرای دیگران از خود گذشتگی کردن .
ای بزرگ! با ما که این‏چنین مچاله خویشتن مانده‏ ایم، از وسعت روشن افق‏های دور بگو و از صدای عشق، تا به قله‏ های بلند رهایی بیندیشیم و در رویای سپید ملکوت، دشت‏های شقایق‏ پوش وطن به مادران شهید فکر کنم مادر شهید قصه ما نیز مانند دیگر مادر شهدا زمانی که تابوت فرزندش را به چشم می بیند که از راه می رسد. تمام آرزوها، رویاها و خیالاتی که برای فرزندش در ذهن می پروراند همگی جلوی ذهنش رژه می روند. نام فرزندش را گذاشته اند شهید، کسی که آسمانی شده و اکنون نزدیک خداست. اما این ها چیزی از غم دل مادر کم نمی کند. مادر جگر گوشه را از دست داده، مادر تمام خود را از دست داده. با تمام شدن نفس های فرزند، گویی نفس کشیدن را جرم میداند و خود را محکوم به زندگی و عذاب می داند. آری این شاید اتفاقیست که برای همه مادران شهدا افتاده است و مادر آقا مجید هم مانند دیگر مادر شهدا در آن لحظه در خود شکسته است
مادر مجید از قول مجید می گوید که نگران شکسته شدنش بود و وصیت کرده بود تا عکسی از او به یادگار نماند تا برای مادر تجدید خاطرات شود اما نمی دانست چه غمی را برای مادرش قرار است به یادگار بگذارد